یه موقع هایی ناخواسته یا خواسته همچین از خدا دور میشم که باورم میشه انگار بودن و نبودنش فرق نداره!
یا انگار بود و نبود من واسه اون فرق نداره!
مثل این روزای من که خیلی ازش ناامید و دور شدم. فقط چسبیدم به هدفهایی که از تلاش واسشون خسته شدم!
دیگه با خودم میگفتم خدا کاری با من نداره و منم دیگه کاری با اون ندارم. به خودم دروغ میگفتم چون مدام به یادش بودم! بهش فکر میکردم!
ازمون خواستن اول دفترمون یه جمله ی تاثیرگذار و انگیزه دهنده توی زندگی بنویسیم.
هر چی پیش خودم فکر کردم چی به من انگیزه و قدرت میده که تلاش کنم دیدم هیچی ندارم بنویسم!
به خودم گفتم آخه تو آدمی؟! مگه میشه هیچی نباشه که بهت امید و انگیزه بده؟ یالا بگرد یکی پیدا کن واسه همیشه ت!
ادامه مطلب
درباره این سایت